وبلاگ :
يادداشت :
اين قافله ي عمر عجب ميگذرد...
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حامد صياميان گرجي
من توي رامسر باهاش هم دانشگاهي و هم خوابگاهي بودم يک سال بود هرچي به شمارش زنگ ميزدم خاموش بود چند روز پيش ديدم گوشيش روشنه که گوشي رو نگرفت بهش پيامک دادم ديروز خواهرش زنگ زد بهم گفت شمارش دست منه و 2 سال پيش به رحمت خدا رفته حالا من يک سوال از شما دارم چه جوري شد که تصادف کرد پياده بودش؟درجا رفت اون دنيا؟کجا تصادف کرد؟ لطفا" جواب من همينجا بده
پاسخ
ايشون راكب موتور بودن كه با نيسان حامل بار آهن تصادف كردن.